کردستان ايران "پدر" ندارد!
دوران عشاير گذشته است
سياوش دانشور

اخيرا سايت ناسيوناليست و شبه دو خردادى "تهيه" گفتگوهائى با غنى بلوريان زندانى سياسى سابق زمان شاه و عضو قديمى رهبرى حزب دمکرات کردستان ايران انجام داده است. هدف از اين يادداشت کوتاه وارد شدن به اظهارات ناسيوناليستى غنى بلوريان نيست. نکته لقبى است که سايت "تهيه" در مقدمه اين گفتگو به غنى بلوريان يا بقول اين سايت "کاک غنى" بعنوان "پدر کردستان" داده است.

اين سايت از جمله مينويسد؛ ( "غنی بلوریان" پدر کردستان ایران است. از یادگارهای حکومت خودمختار کردستان ایران به ریاست "قاضی محمد" است و به همین جرم نیز بیش از 24 سال در زندان شاه ماند و با سرنگونی شاه در سال 1357 از زندان بیرون آمد و به کردستان بازگشت. در سالهای اول انقلاب شناخته شده ترین رهبر حزب دمکرات کردستان ایران بود. مردم "کاک غنی" را بیش از دیگران می شناختند. در یورش ها و سرکوب های دهه 60 ناچار به جلای وطن شد و اکنون در چند نقطه پایگاه دارد. از جمله در کردستان عراق. او را با زحمت بسیار پیدا کردم. می خواستم در کوران حوادث و سرکوب های جدید در کردستان که حالا دیگر جبهه مشارکت اسلامی نیز در جلسه هفتگی رهبری خود نسبت به آن حساسیت نشان داده، بدانم در گوشه ای از میهنم چه می گذرد. چه کسی مطلع تر از بلوریان؟ که همه گذشته را می داند و هم درجریان حوادث کنونی کردستان است) .

تمام حقيقت اين مقدمه البته همان سابقه زندانى بودن در دوره شاه است. اما اين سايت و مصاحبه کننده٬ طبعا به دليل جايگاه و سياستش٬ نميپرسد که سياست "کاک غنى" و حزب دمکرات در فرداى قيام ٢٢ بهمن و به قدرت خزيدن جمهورى اسلامى در قبال رژيم چه بود! اينجا فقط به يک نکته اشاره ميکنم که البته در مورد حزب دمکرات کردستان ايران مسئله جديدى نيست.

در آستانه انقلاب و با گسترش مبارزات مردم عليه رژيم شاه٬ حکومت سلطنتى ناچار شد که زندانيان سياسى را آزاد کند. در آن دوران٬ برخلاف امروز٬ زندانى سياسى اسطوره اى در ذهن نسل جديد و انقلابى بود. هر زندانى آزاد شده با استقبال وسيع مردم روبرو ميشد و در شهرهاى مختلف از زندانيان بعنوان رهبران و افراد صلاحيتدار در جامعه نام ميبردند. نفس زندانى بودن کافى بود که فرد را در عرش سياست بگذارد. اما اين دوره توهم که خود از محصولات انقلاب بود بسيار زود سپرى شد. بويژه در کردستان ايران ابدا جائى باز نکرد. آنها که احترامى داشتند تنها بدليل سابقه زندانشان نبود بلکه بدليل مواضع سياسى شان و بويژه همراهى شان با مبارزات مردم عليه رژيم اسلامى بود. چون ديناميزم انقلاب ميليونها نفر را به ميدان سياست پرتاب کرد و بسرعت نسلى از کادرهاى قابل و انقلابيون مبارز تحويل جامعه داد که متاسفانه بيشتر آنها توسط رژيم اسلامى کشتار شدند.

حزب دمکرات کردستان ايران که تاريخا در منطقه جنوب کردستان پايگاهى نداشت٬ و حتى ناسيوناليستهاى کرد از آنجا که مثلا سنندج و سقز در ماجراى قدرتگيرى کوتاه قاضى محمد در مهاباد همراه با اين موج نرفتند٬ مردم اين مناطق را با زبان لمپنيستى مورد خطاب قرار ميدادند. حزب دمکرات تلاش کرد از "مقام" زندانى سياسى قديمى اش٬ آنهم يکى از معدود زندانيانى که دوره طولانى در زندانهاى رژيم سلطنتى بودند٬ براى باز کردن جاى پاى خود در سنندج و کلا جنوب کردستان استفاده کند. اگر درست خاطرم باشد اوائل سال ۵٨ بود که خبر از هر سو پخش شد که غنى بلوريان همراه با پيشمرگان حزب دمکرات بطرف سنندج در حرکت است. قبل از ورودش خبر پخش شده بود و تلاش شد عده اى را بسيج و به استقبال "کاک غنى" ببرند. بالاخره غنى بلوريان همراه با صف طويلى از پيشمرگان حزب دمکرات وارد سنندج شد و در ميدان اقبال که جاى سخنرانيها و متينگها بود حاضر شد. او تلاش کرد بعد از چند دقيقه همان سياستهاى حزب دمکرات کردستان ايران را – که در آن مقطع با رژيم اسلامى و شخص خمينى در تلاش براى معامله و بند بست بود و نيروهايش ستون ارتش را تحت عنوان حفاظت از پادگان اسکورت کرده بود – با مردم صحبت کند.

"کاک غنى" که تعداد زيادى فکر ميکردند اين "اسپارتاکوس" حالا ميخواهد چه بگويد شروع کرد به تمجيد از خمينى!؟ حرفش از دهانش درنيامده بود که از هر سو مردم انقلابى و کمونيستهاى سنندج شعار "مرگ بر خمينى" را سر دادند. داشت اوضاع متشنج ميشد و فحش دادن به غنى بلوريان بالا ميگرفت که خود او هم ناچار شد زير فشار مردم بگويد "مرگ بر خمينى"! جناب غنى بلوريان و حزب دمکرات در اين سناريوى مضحک سرافکنده و بسرعت شهر را ترک کردند. از آن زمان حزب دمکرات عطاى جنوب کردستان را به لقايش بخشيد. اگر هم دفترى جائى داشت از کمترين نفوذى برخوردار نبود. سنندج با تاريخ بعدى اش و تحت رهبرى کمونيستها به سنندج سرخ تبديل شد.

حال جالب است! بعد از قريب سه دهه کسانى پيدا شدند و تلاش ميکنند براى اين مردم "پدر" درست کنند. تاکنون خود حزب دمکرات چنين جراتى را بخود نداده بود. شنيده بوديم ناسيوناليستهاى فاشيست براى مردم "مام وطن" و "پدر وطن" و اينگونه ترهات مذهبى و ايدئولوژيک درست ميکنند. اما عنوان "پدر کردستان" يک اطلاق آگاهانه سياسى ناسيوناليستى – دوخردادى است که قرار است رنگ سرخ و کمونيستى و سنت کارگرى و اجتماعى در کردستان را زير سايه ببرد. نتوانستند اسلام را در کردستان در يک ده هم پياده کنند حالا ميخواهند "پدر ملى" براى مردم بتراشند. اين البته سياستى بود و هست که حزب دمکرات دو دهه پيش برد و شکست خورد. از برسميت نشناختن کردستان بعنوان يک جامعه طبقاتى و لذا برسميت نشناختن سازمانهاى کمونيست و مبارزه طبقه کارگر تا دفاع روشن و علنى حزب دمکرات از بقاياى خوانين و سرمايه داران کرد٬ از سربريدن پيشمرگان و هواداران سازمان پيکار تا تحميل جنگ به کومله٬ از خواندان قرآن در ابتداى هر برنامه راديوئى حزب دمکرات تا فحاشى ممتد عليه کمونيستها٬ از سازش و مذاکره با جمهورى اسلامى که در آن چند دبير کل و کادر بالايش را از دست داد تا حمايت مستقيم و ضمنى از جريان دو خرداد و کردهاى مجلس رژيم اسلامى٬ همه تلاش بيوقفه حزب دمکرات براى تبديل شدن به "پدر مردم کردستان" بوده است. حزب دمکرات در تمام اين سياستها شکست خورد اما امروز ناسيوناليستهاى کرد و دو خرداديها٬ که از "ناپيگيرى حزب مشارکت اسلامى" مينالند٬ دارند اين نوار را براى مردم ميگذارند و حزب توده هم آن را با اشتياق تکرار ميکند. و چرا که نه؟ اگر غنى بلوريان که به توده اى هم شهرت داشت "پدر کردستان" باشد٬ لابد امثال کيانورى و صفر قهرمانى هم "پدر مردم ايران" ميشوند! هر دو و هر کدام در مقاطعى و به فراخور حالشان طرفدار خمينى و رژيم اسلامى بودند. در و تخته به هم چفت ميشود!

و اما امروز غنى بلوريان چه ميگويد؟ او از حکومت عشيره اى کردستان عراق دفاع ميکند. مدافع "فدراليسم دمکراتيک" يعنى حکومت عشاير و اسلاميها و قوم پرستان است. يعنى همان سياست و پرچمى که شاخه هاى مختلف حزب دمکرات کردستان ايران دارند. هنوز و همراه با حزب دمکرات چشم اميدشان به آمريکا است تا شايد چند صباحى نقش "مام جلال" و "کاک مسعود" را بازى کنند. حال که اسلام در کردستان حنايش بيش از هرجاى ديگر بيرنگ است٬ چرا دست در انبان عقب مانده ترين عقايد عهد عتيق و مناسبات عشيرتى نبرند. اينها البته آرزوهاى برباد رفته و نستالژى است. آرزوهائى که همواره سرشان به ديوار سخت واقعيات اجتماعى و طبقاتى و انکشاف جامعه کردستان بعنوان يک جامعه سرمايه دارى خورده است. نه فقط در دوره انقلاب٬ بلکه همين امروز و هر زمان که تناسب قوا به ضرر جمهورى اسلامى برگردد٬ در کردستان ايران بيش از گذشته پرچمهاى سرخ کارگر و کمونيسم بالا خواهد رفت. بهتر است حزب دمکرات و "کاک غنى" قيد "پدر کردستان" شدن را بزنند و تا دير نشده فکرى به حال همان مهاباد و اطراف آن بکنند که ديگر همان توان و نفوذ سابق را نيز از دست داده اند.

جامعه دارالمجانين نيست٬ جامعه و جنبشهاى طبقاتى آنچه را بدست ميگيرد و حول آن جمع ميشود که نياز مادى و تاريخى اش را جواب دهد. حزب دمکرات حتى بعنوان سخنگوى بورژوازى کرد موقعيتش بسيار وخيم تر از ناسيوناليسم عظمت طلب ايرانى است. حزب دمکرات با چرخش به فدراليسم و سردرگمى مفرط رهبرى آن به جريانى کم تاثير در رويدادهاى سياسى تبديل شده است. جاى خالى اين واقعيات اجتماعى را با اطلاق القاب عشيرتى و پدرسالار و ارتجاعى نميتوان پر کرد. ناسيوناليسم کرد مانند هميشه آب در هاون ميکوبد. *